امکانات


نويسندگان

پیوندها

Love Poems

به قلم : مسعود محدثی سه شنبه 7 آبان 1392 13:50

خوبه هر از چند گاهی‌ آدم این سوال و از خودش بپرسه:
” آخه بتوچه اصلا؟”


به قلم : مسعود محدثی سه شنبه 7 آبان 1392 13:47

یه بار تو فامیل داشتن ازم تعریف میکردن اومدم مثلا فروتنی کنم
گفتم نه بابا اغراق میفرمایید منم یه خری مثله شمام!!!!


به قلم : مسعود محدثی سه شنبه 7 آبان 1392 13:46

لعنت به مستراحی که برچسب قرمز و آبی شیرش برعکس خورده باشد.
لعنت به مستراحی که سوسک ها بدون اطلاع و هماهنگی سرشان را از چاه بیرون بیاورند.
لعنت به مستراحی که مرکز کانونی تحدّب کاسه اش روی صورت آدم باشد.
لعنت به مستراحی که قبل از نشستن کسی درش را بزند.
لعنت به مستراحی که آبش برود و آفتابه اش خالی باشد.
لعنت به مستراحی که پشت درش نوشته باشند:
«لعنت بر پدر و مادر کسی که در این مکان ب… .»
لعنت به مستراحی که صدا را ۵۶ مرتبه اکو کند.
لعنت به مستراحی که شیلنگش از هفت جا سوراخ شده باشد.
لعنت به مستراحی که سر شیلنگش همیشه توی چاهش افتاده باشد.
لعنت به مستراحی که فاصله کاسه اش از دیوار پشتی فقط یک سانت باشد.
لعنت به مستراحی که فشار شیر آبش مثل شیر سماور است.
لعنت به مستراحی که بدون آن بنی بشر هیچ چی نیست


به قلم : مسعود محدثی چهار شنبه 1 آبان 1392 12:15

 

الو ... الو... سلام کسی اونجا نیست

 


ادامه مطلب

به قلم : مسعود محدثی چهار شنبه 1 آبان 1392 12:10

يه روز بهم گفت: «مي‌خوام باهات دوست باشم؛ آخه مي‌دوني؟ من اينجا خيلي تنهام». بهش لبخند زدم و گفتم: «آره مي‌دونم. فكر خوبيه.من هم خيلی تنهام». يه روز ديگه بهم گفت: «مي‌خوام تا ابد باهات بمونم؛ آخه مي‌دوني؟ من اينجا خيلي تنهام». بهش لبخند زدم و گفتم: «آره مي‌دونم. فكر خوبيه.من هم خيلي تنهام». يه روز ديگه گفت: «مي‌خوام برم يه جاي دور، جايي كه هيچ مزاحمي نباشه. بعد كه همه چيز روبراه شد تو هم بيا. آخه مي‌دوني؟ من اينجا خيلي تنهام». بهش لبخند زدم و گفتم: «آره مي‌دونم. فكر خوبيه. من هم خيلي تنهام». يه روز تو نامه‌ش نوشت: «من اينجا يه دوست پيدا كردم. آخه مي‌دوني؟ من اينجا خيلي تنهام». براش يه لبخند كشيدم و زيرش نوشتم: «آره مي‌دونم. فكر خوبيه.من هم خيلی تنهام». يه روز يه نامه نوشت و توش نوشت: «من قراره اينجا با اين دوستم تا ابد زندگي كنم. آخه مي‌دوني؟ من اينجا خيلي تنهام». براش يه لبخند كشيدم و زيرش نوشتم: «آره مي‌دونم. فكر خوبيه. من هم خيلي تنهام». حالا ديگه اون تنها نيست و من از اين بابت خيلی خوشحالم و چيزی که بيشتر خوشحالم می کنه اينه که نمی دونه من هنوز هم خيلي تنهام ...

به قلم : مسعود محدثی چهار شنبه 1 آبان 1392 12:9

باز هم میخواهم بنویسم از مهمانی دیشب من و دل ، که بی شک جای تو خالی بود ! از مستی و بی قراری ام ، که نگاهم در عطش دیدار تو بود ! از نقاشی کلمات بر بوم دلم ، که واژه ها برای بیان حرف دلم حقیر بود ! از همه چیز که دست به دست هم داده بودند تا دوباره قلم را بردارم ، با او آشتی کنم و اینها همه به خاطر تو بود ! برای تو ... به راستی تو کیستی؟! تو کیستی که دنیایم را در هاله ی چشمانت می بینم اگر دور از تو باشم ، نهال وجودم پرپر می شود ... و اگر با تو باشم ، از لحظه های سرد تنهایی می گریزم و به تو پناه می آورم ... نمی دانم ...! ای کاش ، ای کاش تو نیز دلتنگم باشی ... ای کاش تو نیز عشقت را به من هدیه دهی تا من تمام روزهای زندگیم را ، بدون هیچ واهمه ای به پای تو بریزم...

به قلم : مسعود محدثی چهار شنبه 1 آبان 1392 12:0

یه بنده خدا نشسته بود داشت تلویزیون میدید که یهو مرگ اومد پیشش … مرگ گفت : الان نوبت توئه که ببرمت … طرف یه کم آشفته شد و گفت : داداش اگه راه داره بیخیال ما بشو بذار واسه بعد … مرگ : نه اصلا راه نداره. همه چی طبق برنامست. طبق لیست من الان نوبت توئه … اون مرد گفت : حداقل بذار یه شربت بیارم خستگیت در بره بعد جونمو بگیر … مرگ قبول کرد و اون مرد رفت شربت بیاره … توی شربت 2 تا قرص خواب خیلی قوی ریخت … مرگ وقتی شربته رو خورد به خواب عمیقی فرو رفت … مرد وقتی مرگ خواب بود لیستو برداشت اسمشو پاک کرد و نوشت آخر لیست و منتظر شد تا مرگ بیدار شه … مرگ وقتی بیدار شد گفت : دمت گرم داداش حسابی حال دادی خستگیم در رفت! بخاطر این محبتت منم بیخیال تو میشم و میرم از آخر شروع به جون گرفتن میکنم!

به قلم : مسعود محدثی شنبه 27 مهر 1392 12:40

دارم رو تردمیل عینه خر میدووم ، یارو مبگه اینجوری میدویی لاغر کنی ؟ میگم پـَـ نـَـ پـَـ دارم واسه نقش آفرینی تو سری جدید میگ میگ آماده میشم … !

به قلم : مسعود محدثی شنبه 27 مهر 1392 12:38

مردی چهار پسر داشت. آنها را به ترتیب به سراغ درخت گلابی ای فرستاد که در فاصله ای دور از خانه شان روییده بود: پسر اول در زمستان، دومی در بهار، سومی در تابستان و پسر چهارم در پاییز به کنار درخت رفتند. سپس پدر همه را فراخواند و از آنها خواست که بر اساس آنچه دیده بودند درخت را توصیف کنند . پسر اول گفت: درخت زشتی بود، خمیده و در هم پیچیده. پسر دوم گفت: نه.. درختی پوشیده از جوانه بود و پر از امید شکفتن.....
ادامه مطلب

به قلم : مسعود محدثی شنبه 27 مهر 1392 12:34

پروفسور دیوید گرادویل از کالج لندن، به مسافران هواپیما توصیه می‌کند که به جای حل پازل‌ یا کارکردن، تکیه بزنند و استراحت کنند. به گفته وی، فشار هوا در هواپیما پایین‌تر از سطح دریاست و این موضوع استفاده مغز از اکسیژن هوا را دشوار می‌کند و در نتیجه عملکرد آن را کاهش می‌دهد. هنگامی که هواپیمایی در ارتفاع ۴۰ هزار فوتی قرار دارد، فشار هوا در کابین، معادل فشار بیرون در ارتفاع شش تا هشت هزار فوتی است و این موضوع روند فکرکردن را دشوار می‌کند. با این حال، این موضوع خللی در روند فکرکردن خلبان‌های تجاری وارد نمی‌کند، زیرا آن‌ها به انجام وظایفشان در یک شبیه‌ساز در سطح زمین، پیش از انجام ‌آن‌ها طی یک پرواز عادت می‌کنند. توصیه این محقق انگلیسی با گسترش اینترنت درهواپیماها برجسته‌تر می‌شود زیرا بسیاری از تاجران زن و مرد مجبورند که حین پرواز تصمیماتی را اتخاذ کنند.
صفحه قبل 1 ... 19 20 21 22 23 ... 28 صفحه بعد

درباره نویسنده

  • خواجه مگو که من منم من نه منم نه من منم گر تو تويي و من منم من نه منم نه من منم عا شق زار او منم بي دل و يا ر او منم با غ و بها ر او منم من نه منم نه من منم يار و نگار او منم غنچه و خار او منم بر سر دار او منم من نه منم نه من منم لاله عذار او منم چاره ي کار او منم حسن وجوار او منم من نه منم نه من منم باغ شدم زورد او داغ شدم زگرد او زاغ شدم ز درد او من نه منم نه من منم آب گذشت از سرم بخت برفت از برم ماه بريخت اخترم من نه منم نه من منم لاف زدم ز جام او گام شدم ز گام او عشق چه گفت نام او من نه منم نه من منم روح مرا حيات ازو ذات مرا صفات ازو فقر مرا ذکات از او من نه منم نه من منم جان مرا جمالازو نفس مرا جلال ازو عشق مرا کمال ازومن نه منم نه من منم قرق شدم ز روح او بحر شدم ز نوح او تا برسد فتوح او من نه منم نه من منم دولت شيد او منم باز سپيد او منم راه اميد او منم من نه منم نه من منم گفت برو تو شمس دين هيچ مگو از ان واين تا شودت گمان يقين من نه منم نه من منم

طراحی قالب

سایر امکانات




  • مرجع کد آهنگ برای وبلاگ

    کد حرکت متن دنبال موس